یکی از صاحب نظران مطرح کشور در حوزه اقتصاد که سالیان طولانی و تا همین اواخر در عرصه سیاستگذاری و سیاست سازی اقتصادی کشور، فعال بوده و به نوعی پدر سیاستگذاری اقتصاد ایران در بعد از انقلاب 57 محسوب میشود، در مطلبی که با عنوان «ایران و دوراهی سرنوشت ساز» در روزنامه دنیای اقتصاد منتشر کرده است، به بهانه جنگ 12روزه ایران و اسرائیل، به آسیب شناسی وضع اقتصادی موجود کشور پرداخته و اجمالا مسبب معضلات امروز اقتصاد ایران را مشی عدالتخواهانه حاکمیت معرفی کرده و تقصیرها را به گردن وی انداخته است. در این زمینه اولا قابل ذکر است که در شرایط امروز که خطر جنگ هنوز به میزان بالایی وجود دارد و مردم ما برای دفاع از میهن خود همدل و همزبان شده اند، دامن زدن به مسایل تفرقه افکن و دلسردکننده حتی اگر منطبق با واقع هم باشد، خلاف منافع ملی بوده لذا توجیه منطقی نداشته و بی موقع ارزیابی می شود. ثانیا، مطالب بیان شده مملو از کاستی است که در ادامه و پس از طرح مدعا، در این خصوص توضیح داده میشود. استدلال ایشان بر مدعای بالا اجمالا بدین شرح است که اگرچه که تحقق توسعه، رفاه اقتصادی و کاهش فقر مستلزم وجود صلح و آرامش بین کشور ما با سایر کشورها است اما حاکمیت سیاسی کشور با شعار عدالت خواهی و عدالت طلبی و اعتقاد بی مورد به ظالم بودن کشورهای دیگر از جمله کشورهای غربی، همواره درگیر جنگ و چالش و تنش با آنها بوده است و لذا نتوانسته است به هدف توسعه و رفاه اقتصادی دست یابد و آن را به مردمش تقدیم کند و این خطای راهبردی حکومت، مسبب ایجاد هزینه برای مردم و فقر و فلاکت آنها شده است.
در این خصوص نکاتی شایان توجه است. در اینکه تحقق توسعه، رفاه اقتصادی و کاهش فقر مستلزم وجود صلح و آرامش بین کشور ما با سایر کشورها است، تردیدی نیست اما نباید فراموش کرد که کشورهای توسعه یافته هم برای نیل به توسعه و رفاه بیشتر و بیشتر، همواره در تلاشند و این هدف را در مناسبات بین المللی خود با شعار « تامین منافع ملی» پیگری میکنند. بی شک توسعه یافتگی کشورهای توسعه نیافته برای کشورهای توسعه یافته چالش های متعددی درست می کند که از آن جمله است الف) اختلال در تامین ارزان قیمت مواد اولیه زیرا توسعه نیافته ها در شرایط توسعه یافتگی دیگر خودشان به این مواد اولیه نیاز دارند برای تولیدات صنعتی جهت بهره مندی در داخل و احیانا صادرات محصولات نهایی به همین کشورهای توسعه یافته و ب) اختلال در روند صادرات بی رویه کالاهای تولیدی توسعه یافته ها به کشورهای توسعه نیافته به قیمت گزاف چرا که این کشورها دیگر از وابستگی اقتصادی به ابرقدرتهای اقتصادی رها شده و در چنین شرایطی فقط طبق مصالح برآمده از مزیت های اقتصادی خود با آنها مراوده اقتصادی خواهند داشت و نه به اجبار و از سر بیچارگی. برای درک بهتر این نکته تصور کنید که یک کشور آفریقایی به سطح توسعه یافتگی ژاپن دست یابد. آیا این شرایط برای کشوری مثل آمریکا مطلوب است یا اقتصاد آنها را با چالش مواجه خواهد کرد؟ نمونه واقعی این مسأله، توسعه یافتگی کشور چین در ربع آخر قرن بیستم است که جای آمریکا را به شدت تنگ کرده و چالش جدی برایش ایجاد کرده و یا پیشرفتهای اقتصادی هند که سبب شده از تامین کننده مواد اولیه ارزان قیمت برای کشورهای توسعه یافته به سمت صنعتی شدن و سیاست جایگزینی واردات و سپس توسعه صادرات پیش برود و مثال دیگر خود کشور آمریکا است که توسعه یافتگی اش در نیمه اول قرن بیستم سبب شد تا ابرقدرتی اقتصادی را از چنگال انگلستان دربیاورد. اینها همگی دال بر بر تضاد توسعه یافتگی کشورهای توسعه نیافته با منافع ملی کشورهای توسعه یافته بوده و لذا به هر ترتیب ممکن با آن مقابله خواهند کرد کما اینکه انگلستان تا پیش از استقلال سیاسی کشور آمریکا و بعد از آن، تا قبل از موفقیت آمریکا در اعمال سیاستهای اقتصادی ملی گرایانه اش به رهبری همیلتون، سیاستهای مرکانتلیستی را در حق آمریکا روا میداشت و آمریکا با مبارزه جدی توانست استقلال سیاسی و سپس استقلال اقتصادی اش را بدست آورد و از این به بعد بود که راه برای مراودات اقتصادی مبتنی بر مزیت اقتصادی دو طرف باز شد. در مورد کشور چین هم همین طور است و بعد از استقلال کسب سیاسی و اقتصادی اش بود که غربیان به مراودات اقتصادی مبتنی بر مزیت نسبی تن دادند و تا پیش از آن، به کشور چین به چشم تامین کننده مواد اولیه به قیمت بسیار ارزان و مصرف کننده تولیدات آنها به قیمت گران نگاه میکردند.
از این رو، کشورهای توسعه نیافته مجبورند برای تحقق توسعه و رفاه اقتصادی در برابر خواست استعماری و استثماری توسعه یافته ها که عین ظلم و بی عدالتی است، مقاومت کرده و از استقلال و آزادی سیاسی و اقتصادی خود که مورد هجمه آنان است، دفاع مشروع نمایند کما اینکه خود آمریکا این کار را در برابر انگلستان کرد و خود چین هم این کار را در برابر نفوذ غرب انجام داد و کما اینکه در ماجرای ملی شدن صنعت نفت، غربیان و از جمله انگلستان و آمریکا فشارهای زیادی به دولت دکتر مصدق وارد کردند تا این جریان را به شکست بکشانند که با مقاومت کشور، شکست خوردند و منافع ما با ملی شدن صنعت نفت تامین شد طوری که ما امروز همگی به این مقاومت افتخار می کنیم. اما این مقاومت در برابر زورگویان، از یکسو برای کشورهای توسعه نیافته هزینه ایجاد کرده و از سوی دیگر، تمرکز آنها را از توسعه و رفاه و معیشت مردم باز میدارد و باعث فقر و گرفتاری مردم می شود مگر آنکه این کشورها طوری قدرتمند شوند که استعمارگران نتوانند به آنها زور گویند و مجبور شوند با آنها تعامل سازنده اقتصادی بر مبنای مزیتها برقرار کنند.
بنابراین، مسبب وضع نامطلوب کشورهای توسعه نیافته که هم اکنون بیش از چهار پنجم کشورهای دنیا را تشکیل می دهند، تاحدی سیاستهای اقتصادی و سیاسی ظالمانه کشورهای توسعه یافته است تا از این طریق، منافعشان را که در شرایط عقب ماندگی این کشورها به بهترین نحو ممکن تامین می شود، بیشتر و بیشتر کنند. شاهدی بر این مسأله، حجم بالای تحریمهای اقتصادی آمریکا بر سایر کشورها و تعداد فراوان کودتاهای مورد حمایت و مدیریت آمریکا علیه دولتهای دموکراتیک سایر کشورها میباشد. لذاست که تسلیم نشدن در برابر زورگویان واکنش منطقی توسعه نیافته ها است اگر بخواهند در مسیر توسعه یافتگی موفق شوند و در نهایت، رفاه را برای مردمانشان به ارمغان بیاورند. قابل ذکر است که این موضوع در خصوص اندک کشورهایی که قبل از جنگ جهانی دوم توسعه یافته نبوده و بعد از جنگ جهانی دوم توسعه یافته شدند، مانند کشورهای شرق آسیا، قدری متفاوت و البته غلط انداز است که طرح آن در این مجال نمی گنجد اما برای نمونه قابل ذکر است که کمک غربیان به توسعه کره جنوبی در چارچوب رقیب سازی برای دشمن دیرینه غرب یعنی کره شمالی قابل ارزیابی است و همین نکته را می توان در خصوص توسعه هنگ کنگ، تایوان و سنگاپور که چین کمونیست از دیرباز مدعی حاکمیت بر آنها بوده، مورد مطالعه قرار داد. در توضیح این نکته قابل ذکر است که تلاش برای القاء این اصل که «هر کشوری که با غربیان بوده و از کمونیسم فاصله بگیرد، توسعه می یابد»، انگیزه کمک به این کشورها برای توسعه یافتگی شان در برابر دشمن دیرینه غرب یعنی کره شمالی و چین بوده، حال آنکه بیش از 150 کشور دنیا هم اکنون هیچ ارتباطی با کمونیسم نداشته و از منابع سرشار لازم برای توسعه برخوردارند اما نتوانسته اند به توسعه مطلوب دست یابند و غربیان هم هیچ کمکی در این زمینه به آنها نمیکنند که بماند، انواع سنگ اندازی در پیش پایشان را هم مشاهده می کنیم. همچنین در مورد کشورهای شرق آسیا قابل ذکر است که همچنان انواع مداخلات نظامی و سیاسی و ... کشورهای غربی در این کشورها استقلال و آزادی آنها را با چالش مواجه کرده و همچنان سایه جنگ بر سر آنها است طوری که آسایش ظاهری آنها لزوما به آرامش روحی و روانی آنها نینجامیده است که توضیح این موضوع هم مجال دیگری می طلبد.
به عنوان جمع بندی، در مورد کشور عزیزمان ایران قابل ذکر است که اولا مبارزه برای عدالت و نفی ظلم حاکمیت ناشی سیاستهای استعماری کشورهای غربی برای خدشه به استقلال و آزادی ما است که به جهت تامین مجدد منافعی (اعم از اقتصادی و غیر اقتصادی) که با تحقق انقلاب اسلامی از دستشان رفت، بر ما روا داشته می شود. ثانیا، درگیری ما با غرب در واقع واکنش منطقی ما به مداخلات آنها در امر استقلال و آزادی کشور است. این بدان معنا است که ما شروع کننده درگیری و چالش و جنگ نبوده و نیستیم و با بهانه های واهی غرب را به مبارزه دعوت نمی کنیم بلکه فقط برای احقاق حق خود که مورد هجمه آنها است، دفاع مشروع می کنیم. لذا، مسبب اصلی بخشی از هزینه های رفاهی تحمیل شده به مردم در واقع خود غربیان و سیاستهای اقتصادی و سیاسی استعماری آنها است، از جمله وضع تحریم های ظالمانه و تحمیل جنگ، که ما را دفاع وا می دارد و البته باعث آزار و اذیت مردم سرزمین مان شده و رفاه را از آنها دریغ کرده است. ثالثا، وضع معیشت نامطلوب مردم همچنین تا حد زیادی معلول سیاست های اقتصادی نادرست برخی از همین اهالی اقتصاد است که در کسوت سیاستگذار یا سیاست ساز، در دوره هایی زمینه اقدامات نادرست اقتصادی دولت ها را فراهم کرده اند و اکنون با فرافکنی به دنبال مقصر جلوه دادن حاکمیت هستند حال آنکه وقتی کارنامه اقتصادی این افراد را مطالعه می کنیم با لیست بلندبالایی از سیاست های مورد حمایت آنها مواجه می شویم که دولت های مختلف تا همین امروز اجرا کرده و شاخص های علمی حاکی از ناموفق بودن آنها می باشد که از آن جمله می توان به سیاست بنزینی سال 1398 و سیاست حذف ارز ترجیحی کالاهای اساسی سال 1401 و ... اشاره کرد. متاسفانه برخی از اهالی اقتصاد مسببین وضع اقتصادی نامطلوب امروز بوده، البته به عنوان بخشی از علت، اما در طول همه سالهای بعد از جنگ تحمیلی 8 ساله، نقش اپوزیسیون به خود گرفته و به ناحق و با دلایل واهی تقصیر را به گردن حاکمیت انداخته اند. البته که غیر از نقش غربیان در وضع اقتصادی نامطلوب کشور و نقش سیاستهای غلط اقتصادی، ضعفهای موجود در حکمرانی سیاسی دولتهای وقت هم مزید بر علت بوده که به مشکلات معیشتی مردم دامن زده است و این مسأله هم به هیچ عنوان قابل انکار نیست.
در نهایت، به دلیل خوی استعماری کشورهای توسعه یافته و تلاش مداوم آنها برای استیلاء بر کشورهای توسعه نیافته، معمولا هر دولتی در ایران که بیشتر صحبت از مذاکره و گفتگو و صلح کرده، مورد هجمه بیشتر این کشورها قرار گرفته و به تبع آن، در بهبود وضع معیشت مردم معمولا ناموفق تر بوده است چرا که این کشورها، منش صلح جویانه ما را حمل بر ضعف و ترس ما کرده و فشار بیشتری را بر ما وارد می کنند. لذا «قدرت یافتن» مقدمه لازم و واجب کشور ما برای حرکت در مسیر رشد و توسعه اقتصادی است کما اینکه مراودات اقتصادی چین با آمریکا اگر در سایه قدرت سیاسی و نظامی چین نبود، تا به حال بارها با سیاست های تعرفه ای و ... محدود می شد همان طور که در دولت فعلی آمریکا هم تلاش بسیاری برای این منظور در جریان است.
ابوالقاسم توحیدینیا
هیأت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران